نامم را پاک کردی... یادم را چه میکنی؟
یادم را پاک کنی... عشقم را چه میکنی؟
اصلا همه را پاک کن
هر آنچه از من داری
از من که چیزی کم نمیشود...
فقط بگو با وجدانت چه میکنی؟
نکند آن را هم پاک کرده ای؟
نــــــــــــه ! شدنی نیست...
نامم را پاک کردی... یادم را چه میکنی؟
یادم را پاک کنی... عشقم را چه میکنی؟
اصلا همه را پاک کن
هر آنچه از من داری
از من که چیزی کم نمیشود...
فقط بگو با وجدانت چه میکنی؟
نکند آن را هم پاک کرده ای؟
نــــــــــــه ! شدنی نیست...
- ﯾﻪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﺎبینت ﺑﺮﺩﺍﺭ...
+ ﺧﺐ.
- ﭘﺮﺗﺶ ﮐﻦ ﺯﻣﯿﻦ.
+ ﺧﺐ.
- ﺷﮑﺴﺖ؟
+ ﺁﺭﻩ.
- ﺣﺎﻻ ﺍﺯﺵ ﻋﺬﺭﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﻦ.
+ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ. ﻣﻨﻈﻮﺭﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ.
- ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭﺳﺖ ﺷﺪ؟
+ ﻧﻪ…
- ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﺷﯽ؟؟
عزيــزم چه زيبـا اجـــرا ميکنـي ...
خط به خط تمام گفتــــه هايم را...
خواســـته هايم را...
امــــــــــا...
امـــــا ... براي ديگري

هــــــــوا ســــــــرد می شــــــــود !
اسمس که میاد....
همه تنو بدنت میلرزه.از عشق...از دلتنگی...
چون فکر میکنی اونه.....
بعد که میبینی اون نیست....خیلی داغون میشی....
ولی غرور لعنتی و حرفایی که شنیدی ازش روزای آخر...
اجازه نمیده بهش زنگ بزنی...
منتظری اون اول بیاد سمتت....اونم نمیاد.......توام نمیری....!!!
گاهی یه رابطه تو اوجش...به همین راحتی تموم میشه...!
بگذار هر کسی هر چه دوست دارد بگوید….
من از تمام خوبی های دنیا فقط و فقط تو را میخواهم..!!
گر چه نه اسمت کنار اسم من..!
نه سقفت هم سقف من …!
نه دستت در دست من است …!
مهم نیست فاصله ها…
ایمان دارم روزی دست من، همدست عاشقانه های تو میشود..
من…
دیوانه ی احوال این ثانیه هام…
این احساس پاک…
این شور کوتاه اما پایدار…
ماه من…
سایه ات از سر من کم نشود…

شاید سال ها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت ازکنارهم بگذریم
و تو...
آهسته زیر لب بگویی چقدر آن غریبه شبیه خاطراتم بود.......
روی تخته سنگی نوشته شده بود:
اگر جوانی عاشق شد چه کند؟...
من هم زیر آن نوشتم:
باید
صبر کند...
برای بار دوم که از آنجا گذر کردم
زیر نوشته ی من کسی نوشته بود:
اگر صبر نداشته باشد
چه کند؟...
من هم با بی حوصلگی نوشتم:
.....بمیرد بهتراست
برای بار سوم که از آنجا عبور می کردم.
انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد.
اما.............
زیر تخته
سنگ جوانی را مرده یافتم.....!
چقدر رسیدنت را دوست دارم...
آغوشم در ازدحام سرمای تنهایی، تنها برای تو هنوز گرم است

درحق دلم چه کار خوبی کردم / باماه و ستاره پایکوبی کردم
با بوسه تمام دوستت دارم را / بر روی لب تو خالکوبی کردم . . .
با هم که هستیم
سه نفریم
من و
تو و
بوسه
جدا که می شویم ،
چهار نفر . . .
تو و تنهایی
من و عذاب
هر روز که می آمدی و بوســـه ای می دادی،
من آن را گــِــره ای می کردم بین نخ های کاموا
حال که شـــال گردنی قرمز با هزاران هزار گره برای تو بافتـــــه ام نیستی …
به خودم دلـــــداری می دهم …
برایش کـــوتاه بود؛
خوب شد که رفت …!!!
چقدر
راحت گفتی خداحافظ
چقدر راحت رفتی از کنار من…
چه زود فراموش شدم…
چه زود از قلب و ذهنت بیرون رفتم….
نمیدانم …
شاید مرا از خاطراتت هم بیرون کردی که مرا به یاد نمی
آوری ….
گفتی خداحافظ و رفتی…
تمام شد داستان….
من از یادت رفتم...
به همین سادگی......
هر وقت در خیانت و فریب دادن کسى موفق شدى،
به این فکرنکن که اون چقدر احمق بوده،
به این فکرکن که اون چقدر به تواعتماد داشته ... !
-تو هيچ دليلي رو نمي توني عنوان كني... پس چطور دوستم داري؟ چطور ميتوني بگي عاشقمي؟
-من جدا" دليلشو نميدونم، اما ميتونم بهت ثابت كنم .
-ثابت كني؟ نه! من ميخوام دليلتو بگي.
-باشه... باشه!!! ميگم... چون تو خوشگلي، صدات گرم و خواستنيه، هميشه بهم اهميت ميدي، دوست داشتني هستي، با ملاحظه هستي، بخاطر لبخندت، ...
دختر از جوابهاي اون خيلي راضي و قانع شد. متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكي كرد و به حالت كما رفت. پسر نامه اي نوشت و اون رو روي سينه ي دختر گذاشت با اين مضمون: "عزيزم، گفتم بخاطر صداي گرمت عاشقتم اما حالا كه نميتوني حرف بزني، ميتوني؟ نه ! پس ديگه نميتونم عاشقت بمونم .
گفتم بخاطر اهميت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نميتوني برام اونجوري باشي، پس منم نميتونم دوست داشته باشم.
گفتم واسه لبخندات، براي حركاتت عاشقتم . اما حالا نه ميتوني بخندي نه حركت كني پس منم نميتونم عاشقت باشم.
اگه عشق هميشه يه دليل ميخواد مثل همين الان، پس ديگه براي من دليلي واسه عاشق تو بودن وجود نداره . عشق دليل ميخواد؟ نه!معلومه كه نه!! پس من هنوز هم عاشقتم.
عشق واقعي هيچوقت نمي ميره. اين هوس است كه كمتر و كمتر ميشه و از بين ميره.
عشق خام و ناقص ميگه: من دوست دارم چون بهت نياز دارم . ولي عشق كامل و پخته ميگه: بهت نياز دارم چون دوست دارم ."
گفتند عشق زمینی حجاب است
گفتند هیچ موجودی را
هیچ مرد و زنی را
نباید دوست داشت
جز خداوند بزرگ
اما در خانه کوچکی چسبیده به مسجد پیامبر
مرد و زنی همدیگر را دوست می داشتند
و خدایشان را نیز ؛
و خداوند پیشانی آنها را بوسیده بود
و بهشت همان خانه کوچک بود.
بعضیا میگن سرنوشت انسان از قبل معین شده
یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند
جلوی ویترین یک مغازه می ایستند
دختر:وای چه پالتوی زیبایی
پسر: عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟
وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحان میکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده
پسر: ببخشید قیمت این پالتو چنده؟
فروشنده:360 هزار تومان
پسر: باشه میخرمش
دختر:آروم میگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟
پسر:پس اندازه 1ساله ام هست نگران نباش
چشمان دختر از شدت خوشحالی برق میزند
دختر:ولی تو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتار مورد علاقه ات رو بخری
پسر جوان رو به دختر بر میگرده و میگه:
مهم نیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای خرید گیتار میتونم 1سال دیگه صبر کنم
بعد از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن
پسر:عزیزم من رو دوست داری؟
دختر: آره
پسر: چقدر؟
دختر: خیلی
پسر: یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟
دختر: خوب معلومه نه
یک فالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم
دست دختر را میگیرد
فالگیر: بختت بلنده دختر زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان عاشقی عاشق
چشمان پسر جوان از شدت خوشحالی برق میزند
فالگیر: عاشق یک پسر جوان یک پسر قدبلند با موهای مشکی و چشمان آبی
دختر ناگهان دست و پایش را گم میکند
پسر وا میرود
دختر دستهایش را از دستهای فالگیر بیرون میکشد
چشمان پسر پر از اشک میشود
رو به دختر می ایستدو میگویید :
او را میشناسم همین حالا از او یک پالتو خریدیم
دختر سرش را پایین می اندازد
پسر: تو اون پالتو را نمیخواستی فقط میخواستی او را ببینی
ما هر روز از آن مغازه عبور میکردیم و همیشه تو از آنجا چیزی میخواستی چقدر ساده بودم نفهمیدم چرا با من اینکارو کردی چرا؟
دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتی پالتو مورد علاقه اش را با خود نبرد
آه خدایا …
عجب دورانی بود
کودکی …
التیام زخمهایش
بوسه های گرم و صادقانه بود
و اکنون …
گذشت زمان
التیامی بر زخمها نیست
یادمان می دهد
چگونه با درد زندگی کنیم

آنـــكــــه دستــــش را ایـــنـقــــــــدر مـحـكــــــــم گـــرفـتـــــه ای ...
دیـــــــــروز عــــاشـــق مــــن بـــــــــود ♥
دستــــانـــت را خـستـــه نـكــن
فـــــــــــــــردا تــــو هــــَــــم تـنــــهــایـــــــــی ...!!
.............................................................
